بهاره به دکتر میرود
داستانهای اجتماعی
«بهاره» وقتی صبح از خواب بیدار شد، متوجه شد که سرش درد میکند و توان بلند شدن از رختخواب را ندارد. او تب داشت و حالش خوب نبود. مادر با وجود بیمیلی بهاره، او را به دکتر برد. دکتر برای او دارو نوشت. بهاره وقتی با مادرش به داروخانه رفت و آمپولهایش را دید، بسیار ترسید، اما مادرش به او گفت که تنها با استفاده کردن داروها سلامتیاش را به دست میآورد. بهاره هم پذیرفت. مخاطبان این داستان اجتماعی که جلد چهارم از سری کتابهای بهاره است، گروه سنی «ب» هستند.