داستانهای مهتابی: 5 داستان
مترسک وسط مزرعه ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد. کلاغ و کبوتر که برای دانه خوردن آمده بودند از او وحشت کردند و او را بیرحم و خشن خواندند. گربهای از دست سگی فرار کرد و روی مترسک نشست و از او تشکر کرد و او را مهربان نامید. سگ از دست او عصبانی بود و مترسک را بیخاصیت دانست. شب هنگام مترسک از ماه دانا پرسید که چرا هر کسی دربارة او نظری دارد و بعضیها او را مهربان و زیبا و با مزه و بعضی او را بیخاصیت و زشت و خشن میبینند، ماهدانا به او فهماند که هر کسی براساس منفعت و با توجه به نیاز و ترس و آروزهایش دربارة همه چیز و همه کس قضاوت میکند. در این کتاب مصوّر، چهار داستان آموزندة دیگر، برای کودکان گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش در آمده است.