وقتی که میناها آواز میخوانند
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
مشرجب با گلینخانم ازدواج میکند. آنها بچهدار نمیشوند و بگوم به عنوان زن دوم به زندگی مشرجب وارد میشود. او دو بچه به دنیا میآورد که هر دو به طرز مشابهی فوت میکنند. مسئول غسالخانه، به بگوم اطلاع میدهد که هر دو کودک به واسطة فرو شدن سوزنی در سر فوت کردهاند. سومین فرزند بگوم به نام «ولی» به دنیا میآید و این بار بگوم کاملا از او مراقبت میکند، اما روزی متوجه میشود که گلینخانم ولی را در حیاط خانه به زمین میکوبید. ولی از آن به بعد دیگر به سختی راه میرود و مشرجب و بگوم فوت میکنند. گلینخانم اکنون پیرزنی علیل است که ولی مسئولیت نگهداری از او را برعهد گرفته است. در این کتاب داستانهای دیگری با عنوانهای موتوری، هایگانوش، منگولوسی، آقا تقی، عمو ازگیلی، کفترچاهی، قهوهخانة مشعباد به نگارش درآمده است.