بینمازها خوشبختترند؟! مجموعه داستان دخترانه
داستانهای نوجوانان فارسی - قرن 14
هنوز از در مدرسه پایمان را بیرون نگذاشتهایم که ماشین بابا را میبینم، از دود اگزوزش لجم میگیرد، میخواهم زودتر محیا را راهی کنم، نمیخواهم ماشین پت پتی مان را ببیند و در خلوت، به ریشمان بخندد؛ اما صدای با اجازه نمیدهد: سلام بر دختران باهوش کلاس اول متوسطه. محیا ریسه میرود از خنده و من به سختی لبخند میزنم. بابا نگاهی به من میاندازد: قند و عسل بابا چطوره؟ قند و عسل بابا حالش خوب نیست، هیچ حالش خوب نیست.