ای کاش کسی این تخته سنگ را نخورد!
در این کتاب از مجموعه "قصههای یک دقیقهای "شش قصه کوتاه گردآمده که "ایکاش کسی این تخته سنگ را نخورد "عنوان یکی از آنهاست .قصه حکایت فیلی است که برای فرار از دست شیر وسط راه اصلی جنگل مینشیند و به همه میگوید او یک سنگ است .اما هنگامی که شیر از راه میرسد، شیر میگوید اگر تو یک سنگ هستی منهم شیری هستم که غذای سنگی میخورد .فیل پا به فرار میگذارد و شیر هم او را دنبال میکند گریزی که سالهاست ادامه دارد .