گرگی که سلطان شد و قصههای دیگر
داستانهای کوتاه / داستانهای تخیلی / داستانهای حیوانات
علی کوچولو شبها اصلا خوابش نمیبرد چون پشهها تا صبح او را نیش میزدند. یک شب خفاشی وارد اتاق علی کوچولو شد. او خیلی ترسید و فریاد زد. مادرش وقتی به اتاق آمد گفت: خفاش ترسی ندارد و خداوند هیچ حیوانی را بیهوده نیافریده است. آن شب خفاش تمام پشههای داخل اتاق علی کوچولو را خورد. این نوشته یکی از داستانهای جلد چهارم از مجموعه کتابهای قصههای رنگارنگ است که نویسنده آنها را همراه با تصاویری رنگی برای کودکان تبیین کردهاست. سگ و تمساح، مسابقه قورباغه و روباه، گرگی که سلطان شد عناوین چند داستان دیگر این کتاب هستند.