عسل یا گلابتون
"گلابتون" در کودکی در صحن امام رضا (ع) مادر و پدرش را که توسط ساواک دستگیر شدهاند، گم میکند. وی بر اثر حادثهای حافظهاش را نیز از دست میدهد. پس از آن، خانوادهی "ابراهیمی"، که از نعمت داشتن فرزند محروم هستند، مراقبت از او را به عهده میگیرند و او را "عسل" مینامند. گلابتون در جوانی و زمانی که برای ادامهی تحصیل به اصفهان میرود، خانوادهاش را درحالی درمییابد که مادرش بسیار بیمار است. او در جریان مداوای مادرش با دکتر جوانی به نام "سینا" آشنا میشود. دکتر سینا به او دل میبندد. اما گلابتون با پسرعمهاش نامزد میشود. اما نامزدش را در سانحهای از دست میدهد و سرانجام با دکتر جوان ازدواج میکند. نگارنده در هر فصل از کتاب داستان را از قول یکی از اعضای خانواده بازگو میکند.