مملی خجالتی بود
شعر کودکان و نوجوانان
"مملی "پسر بچهای است که بسیار کمرو و بی سر و صداست .او هیچ وقت سلام نمیکند و پاسخ سوال هیچ کس حتی معلمش را نمیدهد ;از همین رو دوستها و هم کلاسیهایش سر به سرش میگذارند و اذیتش میکنند .تا این که یک روز دو تا از بچههای شیطون کلاس شیشه پنجره را میشکنند .و به آقای ناظم میگویند که مملی این کار را کرده است .اما آقای ناظم که مملی را میشناسد .از او میخواهد تا خجالت نکشد و حقیقت را بگوید مملی هم که میبیند این خجالتی بودن باعث میشود تا دیگران حقش را پایمال کنند .تصمیم میگیرد خجالت را کنار بگذارد و ماجرا را برای آقای ناظم تعریف میکند .مطالب کتاب که در قالب شعر تنظیم شده و با تصاویر رنگی همراه است این گونه آغاز میشود :مملی خجالتی بود/ کمر و بی سر و صدا/ با هیچ کی حرف نمیزد/ به جز مامان و بابا/ بس که خجالتی بود/ این پسر گل ما/ هیچ وقت سلام نمیکرد/ به غریب و آشنا/ ....