شیر مغرور
داستانهای حیوانات / داستانهای تربیتی
در جنگلی بزرگ و سرسبز شیر بسیار مغروری زندگی میکرد. او خود را از همۀ حیوانات جنگل قویتر میدانست و به همین دلیل دیگران را آزار میداد. روزی شیر متوجۀ بویی شد که از دوردست میآمد. او با تعقیب بو به شعلههای آتش رسید و با این که نمیدانست آتش چیست او را مجازات کرد؛ به این دلیل که بیاجازه به جنگل آمده است. میمون دانا به او گفت که این آتش است و نزدیک شدن به آن خطرناک است، اما شیرمغرور به میان شعلههای آتش رفت و طولی نکشید که آتش گرفت و با آه و ناله به سمت چشمه دوید. او دریافت که خداوند چیزهایی قدرتمندتر از شیر هم خلق کرده است.