کماکان
داستانهای فارسی - قرن 14
این داستان، روایتی از یک جوان روحانی است که خاطرات خود را از دوران کودکی تا به امروز نقل میکند. این روایت از زبان اول شخص بازگو میشود. داستان از آنجا آغاز میشود که در خانهای قدیمی در بحبوحه جنگ، خانوادهای کوچک زندگی میکنند و مادر ناخواسته گهواره دختر کوچکش را زیر پنجره میگذارد و با شنیدن صدای آژیر قرمز به پناهگاه پناه میبرد و وقتی به داخل خانه باز میگردد خود را بهخاطر این سهلانگاری سرزنش میکند و... .