روح معشوق
داستانهای فارسی - قرن 14
"رضا" آخرین شب مجردی خود را میگذراند. تمامی فامیل منتظر رسیدن فردا و ازدواج او و دختر عمهاش ـ مهتاب ـ بودند. آنها در ماسوله زندگی میکردند ولی رضا از سه سال قبل برای تحصیل در دانشگاه به تهران رفته بود. خانوادۀ رضا از ازدواج او خوشحال و در تدارک مراسم عروسی بودند؛ اما رضا گاهی به فکر فرو میرفت. او ناخواسته در خیال خود مهتاب را با "روژین" مقایسه میکرد و از این کار عذاب میکشید. رضا تلاش بسیاری میکرد تا دیگران متوجه تغییر حالات وی نشوند. شب شده بود، رضا به تنهایی در اتاقش خلوت کرده بود که ناگهان احساس کرد صداهایی از اطراف خود میشنود. چند بار به خود نهیب زد که خیالاتی شده و نباید به چیزی فکر کند. اما صداها واضحتر شده و بعد از مدتی چهرهای از نور در جلوی چشمان او شکل گرفت. رضا تازه متوجه شد که چهرۀ نورانی روح روژین است که به سراغ او آمده است. روح روژین از رضا خواست که با او برود ولی قبل از آن با رضا به مرور خاطرات پرداخت تا رضا را راضی کند که به خاطر عشق میان خودشان همراه او برود. کتاب حاضر حاوی سه داستان تحت عنوان روح معشوق؛ مذاب وحشی؛ و مهتاب بلورین است.