سایه سگ مرده
"ذبیح" و "اختر" در تابستان سال 1347 در ملایر با یکدیگر ازدواج میکنند. با آن که آنها دختر خاله و پسرخاله هستند اما اختر زیاد روی خوشی به ذبیح نشان نمیدهد. او 15 ساله و شاد و سرحال است و اصلا مطیع همسر خود نمیباشد. اما با این حال به دلیل چشمپوشیهای ذبیح و خاله ملوک همهچیز به خوبی میگذرد. اما "کبری"، خواهرشوهر اختر، از او دلخوشی ندارد و به او کممحلی میکند. عباس، پسر بزرگ کبری، نیز نزد داییاش از اختر بدگویی میکند و سعی دارد ذبیح را نسبت به اختر بدبین کند. زیرا او نیز دلباختۀ اختر است. اما ذبیح همچنان عاشق همسرش است و سخنان آن دو به او هیچ تاثیری ندارد او در شرکت نفت تهران استخدام و مجبورمیشود برای مدتی همسرش را، که اکنون حامله است، نزد مادرش در ملایر بگذارد وخود نزد کبری که در تهران است برود. سرانجام او پس از سه ماه دوری از همسرش عید به همراه خواهرش به ملایر بازمیگردد، اما به محض ورود درمییابد اختر مدتهاست که به خانۀ پدریش رفته و بازنگشته است.