گل رز مغرور
غرور و تکبر - داستان / گلها - داستان
گل رز سعی کرد ریشههایش را از کاکتوس دور کند، اما نمیتوانست حرکت کند. همان طور که روزها گذشت، گل قرمز به کاکتوس نگاه میکرد و چیزهای توهینآمیز میگفت، مانند این گیاه خیلی بی فایده است و من متأسفم که همسایه او هستم. کاکتوس هرگز ناراحت نمیشد و سعی میکرد گل رز را نصیحت کند. میگفت: خدا هیچ موجود زندهای را بدون هدف خلق نکرده است.