خانهی کوچک کج و کوله
روزی پیرمرد کج و کولهای از راه کج و کولهای عبور میکرد که سکة ششپنسی کج و کولهای یافت و با آن یک گربة کج و کوله خرید. گربه نیز با موش کج و کولهای دوست شد و هر سه با هم در خانهای کج و کوله زندگی میکردند. خانهشان کنار یک ریل قطار بود و این مسئله اهل خانه و خود خانه را ناراحت میکرد. روزها گذشت تا این که خانه از جایش بلند شد و در یک بیابان اتراق کرد. آنجا نیز جای مناسبی برای زندگی نبود، پس همگی کنار رودخانهای رفتند اما آنجا هم سیل آمد. بالاخره خانه بلند شد و به شهر آمد. آنها به این نتیجه رسیدند که شهر امنترین و بهترین مکان برای سکونت است.