مجموعه داستانهایی برای مدیران
راه و رسم زندگی
در زمانهای دور، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای دیدن عکس العمل مردم، خود را در جایی مخفی کرد. برخی بیتفاوت میگذشتند و بسیاری نیز از بینظمی شهر ابراز نارضایتی میکردند. تا این که یک روستایی، کهع پشتش بار میوه و سبزی بود، نزدیک سنگ شد و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری گذاشت. ناگهان کیسهای زیر تخته سنگ دید که حاوی سکههای طلا و یادداشتی با این مضمون بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد. کتاب حاضر حاوی داستانهایی کوتاه از همین قبیل برای مدیران یا به عبارتی همۀ مردم است؛ چرا که هر فردی به نوعی مدیر است. عنوان برخی از این داستانها عبارتاند از: معجزه؛ سوء تفاهم؛ معامله؛ هفت سین اداری؛ پژواک؛ لعنت بر شیطان؛ وفاداری؛ پیلهی ابریشم؛ من و رئیسم؛ مسابقۀ قایق رانی؛ مشاور پیر؛ بهول؛ و رفتار قورباغهای.