نوشیدن مه در باغ نارنج
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان «کریم» مهندس جوان اهل فلسفهای است که رئیسش از او خواسته تا به روستا برود و موتورخانه عمارت پدری رئیس را درست کند، پدر، پیرمردی است عارف که دختری به نام «سمیه» دارد. با ورود مهندس جوان به منزل او، کریم تصمیم میگیرد تا در آن امارت و نزد آن عارف، علوم دینی را بیاموزد و این خود، سرآغاز اتفاقاتی است که کریم و سمیه را درگیر میکند.