آینه سحرآمیز
افسانههای پریان - ادبیات کودکان و نوجوانان / افسانههای پریان - لاتوی / افسانههای پریان - استونی / افسانههای پریان - لیتونی
روزی روزگاری پادشاهی میخواست برای همیشه جوان بماند. برای همین به دو پسرش دستور داد که اگر آینة سحرآمیز را برایش پیدا کنند، نصف سرزمینش را به آنها میدهد. پادشاه وسایل سفر آنها را آماده کرد و آن دو به راه افتادند. پسر کوچکتر که آنها او را احمق حساب میکردند نیز بدون هیچ کمکی برای پیدا کردن آینه به جنگل رفت و آن را توسط پیرزنهای جنگل پیدا کرد. اما دو برادرش آینه را از او گرفتند و او را به دستور پادشاه به دریا انداختند. جوانک احمق توسط اشیای سحرآمیزی که سه پیرزن به او داده بودند سرزمینی بنا کرد و خود پادشاه آن سرزمین شد و با شاهزادهخانمی ازدواج کرد. مجموعة حاضر دربرگیرندة داستانهای کوتاه است که به صورت افسانه نقل شده است. پدرخوانده؛ کوتولة جنگلها؛ ملوان خوششانس و طناب جادو برخی داستانهای دیگر این مجموعه است.