سیب آرزو
داستانهای فارسی - قرن 14
«سیب آرزو» روایت کودکی است با نام «علیرضا» که در مراسم عزاداری و سینهزنی ماه محرم شرکت کرده است. او با عبور دستههای مذهبی شاهد حضور زنی در کنار گهوارة علیاصغر (ع) است. زن تور سبزی را که روی گهواره قرار گرفته کنار زده و سیب سرخی را از داخل آن برمیدارد. او پس از دیدن علیرضا مجددا تور سبز را کنار زده و سیب سرخ دیگری را برداشته و به علیرضا میدهد و از او میخواهد تا آروز کند. علیرضا با دیدن سیب پیش خود چشمهایش را بسته و زیر لب میگوید: «کاش محرم سال بعد زودتر بیاید». مجموعة حاضر حاوی دو داستان کوتاه برای نوجوانان با نام «آخرین روز تابستان» و «سیب آرزو» است.