دیدار
در سال 1366 و اواسط جنگ در قصر شیرین، «غلامرضا»، با اصرار فرمانده «سید نورالدین»، برای دیدار خانوادهاش به همراه «مصطفی» راهی شد. او نیمهشب به در خانه رسید، اما به خاطر این که پدر و مادرش را بیدار نکند از تیر چراغ برق به پشتبام رفت تا بتواند بخوابد و صبح آنها را ببیند. صدای یکی از همسایهها که درخواست کمک میکند، خواب عجیب وی را نیمه گذاشت و او برای کمک به منزل آنها شتافت. پیرمرد به دلیل زخمی شدن پای همسرش از او میخواست آنها را به بیمارستان برساند و او این کار را کرد. پس از آن، درست زمانی که میخواست از بیمارستان بیرون بیاید، و به خانه برگردد، کمک کردن به یک مادر و کودک مانع از بازگشت دوبارهاش به خانه شد. از آن طرف پدر و مادر با دیدن چفیة او در پشتبام و شنیدن ماجرا از پیرمرد همسایه راهی بیمارستان شدند و او نیز بعد از تمام شدن کار مادر و کودک به خانه رفت، اما با دیدن خانة خالی، انگشتر و سربند خود را گذاشت و دوباره به جبهه بازگشت؛ بدون این که پدر و مادرش را ملاقات کند.