غمهای ورتر جوان
"ورتر جوانی است دانا و عاشق مسلک که هم به خاطر پارهای مسائل ارثی و هم به سبب نسیان ماجرای عشقی، از دیار خویش ـ شهری که مادرش و نیز رفیق صمیمی وی "ویلهلم" در آن زندگی میکنند ـ راه سفر پیش میگیرد و در دیاری نو پا تاوه میگشاید. در این نو وادی مدتی به رتق و فتق امور خانوادگی خویش مشغول میشود و با دوست خود، ویلهلم به نامه نگاری میپردازد...در این نامهها...ورتر از دریافتها و تاثرات خویش از طبیعت، مردم و خویشتن سخن میسراید و...".