حکایت دولت و فرزانگی
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
حکایت «دولت و فرزانگی»، داستانی خواندنی درباره زندگی مرد جوانی است که در آرزوی ثروتمند شدن زندگی میکند. او تلاش میکند ولی از جایگاهی که دارد راضی نیست. دوست دارد کتابی بنویسد و با نوشتناش به ثروت، محبوبیت و خوشبختی دست پیدا کند. اما کار ملالآوری دارد. کاری که بارها او را تا مرز استعفا دادن پیش برده است. این حس فقط مختص او نیست. بقیه همکارانش هم خودشان را در چرخهی بیانتهایی از روزمرگی میبینند. همگی از رؤیا کشیدن دست کشیدهاند. او هم نمیتواند رؤیایش را با همکارانش در میان بگذارد، چراکه اطمینان دارد کسی حرفش را جدی نمیگیرد. خودش را مانند مهاجری میبیند که کسی زبانش را متوجه نمیشود. روزهای مرد به همین صورت میگذرند تا آنکه احساس ناکامی بر وجودش غلبه میکند. تاریکی روزهایش او را به یاد عموی ثروتمندش میاندازد. تصمیم میگیرد به دیدنش برود. شاید راه چارهای به او نشان دهد، شاید پولی دستش را بگیرد. اما عمویش، درعوض تصمیم میگیرد تا جوان را با باغبانی میانسال آشنا کند. آشناییای که زندگی، نگاه و تفکر جوان را تغییر میدهد.