سواران بینام
داستانهای فارسی - قرن 14
صدای مهیب فوران آتشفشانی به گوش رسید. نیاک دیگر نمیتوانست بر لرزش دستانش مسلط باشد. کم کم پدیدار شدن شیء درخشانی را در دور دستها تشخیص داد که به رنگ سبز آرام بخشی میدرخشید. با شتاب به سوی آن دوید. پس از چند قدم ایستاد و از کرده خود پشیمان شد. چون شیء نورانی با سرعتی غیر قابل باور به سوی نیاک میآمد. حرکتش به قدری سریع بود که او وادار شد راه آمده را باز گردد. سعی کرد به عقب برگردد و فرار کند، اما دیگر قدرتی نداشت.