وفا، باورم کن
داستانهای فارسی - قرن 14
«خاطره» با خانوادة عمهاش «ترانه» زندگی میکند. او دربارة گذشتة پدر و مادرش و این که چرا او را تنها گذاشته بودند کنجکاو شده بود و در این باره از عمه سئوال کرد. او نیز ماجرای آشنا شدن پدر و مادر خاطره را برایش اینطور تعریف کرد که، «یلدا»، دوست صمیمی و نزدیک ترانه، از خانوادهای مذهبی بوده است. پدر یلدا به خاطر مجرد بودن «شهاب» برادر ترانه، فقط هنگامی که او در خانه نبوده، اجازه رفتن یلدا را به آنجا میداده است. یلدا هم تا حد زیادی معتقد به باورهای پدرش بوده، تا این که یک روز ترانه در خانه تنها مانده بود، یلدا به خانة آنها میرود، اما شهاب سرزده برمیگردد و برای اولین بار یلدا را میبیند. بعد از آن اتفاقاتی برای آن دو رخ میدهد که در ادامة داستان بیان شده است.