نقش نگار
داستانهای فارسی - قرن 14
دهمین نگاری بود که میگفت، نگارهایی که با هم متفاوت بودند؛ اولی نگاری آبی رنگ، گول زننده برای آرامشی که نبود. نگار دوم شاید کمی سبز، سردتر و صبورتر... و آخری نگاری قرمز رنگ، پر موج، کمی عصبی و دور از انتظار. خیلی وقت بود که میشناختمش. سقوط برایش مفهوم داشت؛ برعکس خیلی از انسانها که کلام را نمیفهمیدند، او سکوت را هم تجربه میکرد. پوزخندش را میتوانستم حتی از پشت درهای بسته هم حس کنم. پاهای خشک شدهام را روی زمین گذاشتم. تجربههای جدید را دوست داشت مطمئن بودم در را میشکند. با چشمهایی که به خاطر نور و گریه باز نمیشد، قفل در را باز کردم. نگذاشت تا در را کامل باز کنم با نوری که از پشت سرش میتابید، تشخیص حالت صورتش سخت بود.