خرموش
داستانهای فارسی - قرن 14 / داستانهای طنزآمیز فارسی - قرن 14
روزی خری با موشی ازدواج میکند. بعد از چند سال بچهدار میشوند و اسم بچهی خود را خرموش میگذارند؛ چون سر او خر و تنش یک موش است. خرموش بزرگ میشود. او سردرگم است که چه کاری میتواند انجام دهد. از حیوانات زیادی کمک میخواهد ولی همه او را مسخره میکنند. خرموش خستهشده و در زیر درختی به خواب میرود. او خواب میبیند که به شهری رسیده که در آنجا کسی او را مسخره نمیکند. برای خودش خانهای دارد به همراه یک شغل پردرآمد و پولهای زیاد. او در خواب میبیند ازدواج کرده و 344 تا بچه دارد. داستان بالا در کتابی مصور، در قطع پالتویی و به دو زبان فارسی و انگلیسی به چاپ رسیدهاست.