شوک
در داستان «شوک» جواد، آخرین پسر یک خانواده و مدیر یک موسسة فرهنگی بود. او پس از درگذشت مادر، دچار بحران روحی شدیدی شده بود، تا جایی که در خیال خود صدایی را میشنید که به او نهیب میزد تا روح مادر به دوردستها نرفته به او وصل شو، حتی با انجام گناهی کبیره مثل پریدن از طبقة چهارم و خودکشی. او از این پس تمام لذات زندگی را بر خود حرام میکند، حتی از عبادت بازمیماند. اما پس از گذشت سالها درمییابد که نباید وفاداری به روح مادر را در قهر با زندگی و خدا و همة زیباییهای زندگی پیوند میزده است. مجموعة حاضر حاوی داستانهایی است که شخصیتهای اصلی آن به وسیلة پیشآمدی از زندگی تکراری قبلی رهایی یافته و این پیشآمد به منزلة شوکی در زندگی آنها بوده است. عناوین داستانها عبارت است از: گمشده؛ شوک؛ خطر زندگی؛ بختک؛ برنده؛ فراری؛ و دردانه.