رویایی از دوردست
داستانهای فارسی - قرن 14
«آرمینا»، دختر کوچکی است که به واسطه شغل پدرش به شهرهای مختلف مهاجرت میکند. این بار او و خانوادهاش به شهر مادربزرگش رفتهاند و در خانه او زندگی میکنند. یک روز که آرمینا به انبار خانه برای بازی میرود متوجه دری چوبی میشود، به سوی در میرود و پس از باز کردن وارد اتاقی پر از نور میشود چشمهایش را میبندد وقتی چشم باز میکند خود را در یک بیابان میبیند و ...