میرم مامان پیدا کنم!
وقت خواب موش کوچولو بود و وقتی مادرش برایش لالایی خواند او بهانهگیری کرد و به مادرش گفت که دیگر او را نمیخواهد و میخواهد بگردد و یک مادر جدید پیدا کند. موش کوچولو دل مادرش را شکست و به راه افتاد. او در سر راه خود مادر قورباغه را دید، اما او زشت و ترسناک بود، در لانة مرغ نیز جوجهها به سر موش کوچولو نوک میزدند. او مادرهای زیادی را دید، اما هیچیک را نپسندید. سرانجام نزد خانم گربه رفت و او را به عنوان مادر خود برگزید. صبح روز بعد مادر موش کوچولو همهجا را دنبال او گشت، اما هیچوقت موش کوچولو او را پیدا نکرد! این داستان از زبان روسی به فارسی و قالب شعر برگردانده شده است.