وقتی آن مرد را دیدم
با آغاز سال تحصیلی جدید، «رضا» و «مصطفی» به کلاس بالاتر رفتهبودند. آنها به یاد روزهای تعطیل تابستان، بعد از مدرسه بیرون میرفتند تا همراه دوست دیگرشان«علی» بازی کنند. در محله آنها یک اتاقک فلزی مربوط به شرکت برق وجود داشت، که بارها مأمور شرکت در مورد خطرناکبودن آن به بچهها تذکر دادهبود. یک روز مصطفی برای خرید نان از خانه بیرون میرود که با درب باز اتاقک فلزی روبهرو میشود. او با ترس به اتاقک نزدیکشده و سعیمیکند آن را ببندد. در همان لحظه مأمور شرکت برق از راه میرسد و با عصبانیت او را دعوا میکند. بالاخره با وساطت مردم ماجرا خاتمهمییابد ولی ترس از آن مرد همچنان در دل مصطفی باقیمیماند. تا اینکه روزی خبر انتقالی مأمور شرکت برق به گوش مصطفی میرسد و او با خوشحالی خبر رفتن آقای برقی را به مادرش میدهد. این داستان ویژه گروه سنی«ج» و «د» است و با تصاویر سیاه و سفید همراه میباشد.