کوتوله کاغذی
داستانهای فارسی - قرن 14
هراس از افشا شدن درونیاتش بود. از کودکی این طور بود که برای بروز احساساتش، روحیهی محافظه کاری اتخاذ کند و هر چیزی را بیرون ندهد. داشت به سمت درخت میآمد. صدای قدمهای آرام و زنانهاش با صدای پرندگان شب زنده دار، در آمیخته بود. آنجا چیزی برای ترسیدن یک زن وجود نداشت. اطراف خانه با تیرهای چراغ برق پوشانده شده بود و فضایی نیمه روشن ساخته بود. یکی دو تا روستا هم آنطرفتر بودند. آن قدر نزدیک که همهمه کشاورزانش، صبحها نجمه را از خواب بیدار میکرد...