مجموعه داستان کوتاه اینقدر قوز نکن
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
وقتی دور میشود انگار یک تکه نور بود که از من جدا شده بود. وقتی میرفت پلاک گردنش را جا گذاشته بود. گذاشته بود برای من و تو عزیز دلم. اونو میاندازم گردنت. اگر پسر بودی اسمت را میگذارم امیر، اگر دختر بودی فاطمه. حالا آرام بگیر تا من هم چند دقیقهای پلکامو بگذارم روی هم و بخوابم. بلکه خوابش را ببینم. اگر دیدمش، خوابم را حتماً برایت تعریف میکنم.