نصیحت ننهماهی
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، روایتی داستانی از زندگی دختری به نام «مینا» است که چند سالی است مادرش «مهدخت» را از دست داده است. «مینا» هر روز دارد بیشتر شبیه مادرش میشود و بعد از گذشت اینهمه سال هنوز هم با فکر او زندگی میکند. در داستان میخوانیم:«کیف را به سینهاش چسباند، آن را بوسید و بر روی گلهای صورتی و آبی و زرد کوچکش نرم نرمک دست کشید. چشمانش را بست و کیف را روی صورتش گذاشت، انگار مادرش را میدید که موهایش را نوازش میکند».