عشق زلال
در این داستان، "امید" که در حال قدمزدن زیر باران است، ناگهان دختری را مشاهده میکند که در طبقهی دوم ساختمانی بیش از نیمی از بدنش را از پنجره بیرون آورده و در حال سقوط است. او با مشاهدهی این صحنه به دختر میگوید: "مواظب باشید! خانم با شما هستم" و پس از گفتن این جمله با اتوموبیلی تصادف میکند. اما راننده به خاطر نداشتن گواهینامه ترجیح میدهد تا بگریزد. پس از آن دختر که نام او "زلال"است به همراه برادرش بر سر پیکر بیجان امید قرار گرفته و برای مداوا او را به منزل میبرند و از همانجا دلبستگی بین آندو ایجاد میشود، اما ...