سفر خاک
کتاب حاضر، حاوی داستانهای کوتاه اجتماعی، با عنوانهای «غُراب»، «مهمان روایت دوم»، «کاموا»، «خلیفه»، «شب کور»، «نخل»، «سفر خاک»، «غربال بندان»، «ناماروپا»، «بازگشت» و... است. در خلاصة داستان «سفرخاک» آمده است: پدر یکی از اهالی «بورا» سه روز است که فوت کرده است. برای دفن وی احتیاج به شناسنامه است و اگر تا چهار روز دیگر شناسنامه تحویل سردخانه داده نشود، جسد به دانشگاه فرستاده میشود تا برای دانشجویان تشریح شود. پسر باید شناسنامه را از زنبابای خود که در «چاهچنار» زندگی میکند بگیرد. زنبابا بسیار بداخلاق است و پدر نیز از بداخلاقیهای وی فرار کرده بود. شایعه است که اهالی «چاهچنار» بداقبالند و خاک جسد آنها را قبول نمیکند و پدر نیز قبلاً از اهالی «چاهچنار» بوده است. پسر با ناامیدی، راهی «چاهچنار» در پشت کوههای سر به فلک کشیده میشود تا شاید شناسنامه را بگیرد و پدر را در خاک دفن کند.