عشق دات کام
این کتاب، حکایت دختری به نام "گلناز" است که همراه پدر و مادر و خواهر و برادرش در ارتفاعات البرز و دور از ده زندگی میکنند. روزی پدر گلناز، پسربچهای با نام "یوسف" را همراه خویش به خانه میآورد. گلناز و مادرش تا مدتها تصور میکنند پدرشان همسر دیگری اختیار کرده و یوسف فرزند آنهاست، به همین دلیل او را مورد غضب و کملطفی قرار میدهند. از طرفی گلناز برای ادامهی تحصیل مجبور میشود به چند ده آن طرفتر برود. اینجاست که یوسف قدم پیشمیگذارد و به او کمک میکند، تا آنجا که در یکی از رفتوآمدها با گرگی درگیر شده و یکی از چشمانش را از دست میدهد. گلناز پس از اتمام دورهی راهنمایی تصمیم میگیرد برای ادامهی تحصیل به آمل برود. او پیش از نقل مکان به آنجا به نامزدی یوسف درمیآید. اما در آمل ناخواسته با پسری به نام "آرش" آشنا شده به او دل میبندد...