گزارش اقلیت
داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
وقتی آندرتن مرد جوان را دید، اولین فکری که به ذهنش رسید، این بود که دارم کچل میشوم، کچل و چاق و پیر... اما این فکر خود را بر زبان نیاورد. در عوض، صندلی خود را به عقب هل داد، پا شد و قاطعانه در کنار میز خود ایستاد. بعد، دست راستش را محکم و استوار دراز کرد و در حالی که لبخندی زورکی بر لب داشت، با مرد جوان دست داد.