عشق منهای هوس
«شاهین» پسری 28 ساله است که در چهارچوب فکری او، ازدواج و عشق معنایی ندارد. اصرار پدر و مادر برای ازدواج با «چکامه»، دختر خالهاش، بینتیجه میماند. روزی شاهین با دختری تصادف کرده و دختر دچار فراموشی میشود. خانوادة شاهین او را نزد خود برده و «بانو» صدایش میزنند و او را عضو خانوادة خود معرفی میکنند. شاهین با وجود بانو عشق و تازگی را تجربه میکند. خانوادة واقعی بانو پیدا شده و او را به نزد خود برمیگردانند. بانو با نام واقعی «غزاله»، برای فرار از ازدواجی اجباری روستا را ترک میکند. تا این که شاهین متوجه میشود که مبتلا به ایدز است. او با بیرحمی تمام بانو را از خود میراند؛ اما به زودی متوجه میشود که مبتلا به ایدز نیست و تشابه اسمی باعث این اشتباه شده است. شاهین پر از شور و زندگی به سوی بانو حرکت میکند، اما با تلخترین واقعة زندگی خود روبهرو میشود.