لاکپشت پرنده
داستانهای حیوانات
در سالهای بسیار دور و در کنار آبگیری دو مرغابی و یک لاکپشت با یکدیگر زندگی میکردند. آنها به قدری به هم علاقهمند بودند که دوری از همدیگر برایشان مشکل بود. روزی آنها متوجه شدند که آب آبگیر هر روز کمتر میشود، به همین دلیل تصمیم گرفتند تا به آبگیر دیگری که در پشت کوهها بود، بروند. به پیشنهاد لاکپشت، دو مرغابی دو سر چوبی را به منقار گرفتند و لاکپشت نیز با دهانش وسط چوب را گرفت. مرغابیها پروازکنان به طرف کوهها رفتند، اما در بین راه لاکپشت که نتوانست در جواب مردم متعجب، چیزی نگوید، دهانش را باز کرد و بر زمین افتاد.