درآمدی بر فلسفه و ادبیات
فلسفه در ادبیات
فلسفه را به لحاظ تاریخی میتوان «مادر ـ موضوعی» دانست که تمام موضوعات دیگر از دامان آن بالیدن آغاز کردهاند. فلاسفة دوران باستان، تقریبا دربارة هرچیزی تامل کردهاند و زایش موضوعات گوناگونی چون ریاضیات، فیزیک، اقتصاد و... همگی از درون فلسفه رخ داده است که به موجب هریک روششناسی مجزایی، در اغلب موارد، بر پایة شواهد تجربی، پدید آمده است. اما ادبیات حوزهای از تحقیق و مطالعه نیست که به این طریق به وجود آمده باشد. از وجوه تمایز فلسفه و ادبیات این است که ما در ادبیات شخصیتها و موقعیتهای داستانی را مییابیم، در حالی که فلسفه با نثر معمولی سروکار دارد. به همین دلیل افلاطون فلسفه را از ادبیات جدا کرد و ادبیات را از حکومت آرمانی خویش طرد نمود. نگارنده در کتاب حاضر، بر آن است تا نه تنها مسائل بنیادین فلسفی درخصوص خوانش و تفسیر ادبیات، بلکه بارورسازیهای متقابل میان فلسفه و ادبیات را نیز مطرح کند. وی در پی یافتن شیوههایی است که فلسفه از طریق آنها به کنکاش در خصوص مسائل مربوط به ماهیت و ارزش ادبیات میپردازد، از سوی دیگر تحلیلهای ادبی نیز میتوانند نشان دهند که چگونه شیوههای امتناع فلسفه با تعریف فلسفه از خود، به عنوان اندیشیدن ناب و بیخدشه و تعارض آشکار هستند. برخی موضوعات کتاب عبارتاند از: فلسفه و ادبیات در دوران باستان، تعریف ادبیات، هرمنوتیک و تفسیر متن و...