ژالاپ
داستانهای فارسی - قرن 14
در این داستان، حالتهای درونی دختری به نام "فیروزه" بازگو میشود که از دوران کودکی به دوران نوجوانی پا میگذارد و هم زمان با این تغییر، اتفاقات بسیاری در زندگی برایش رخ میدهد. بهترین دوستش، "رویا"، به شهری دیگر میرود و "فیروزه" در دیداری مجدد با او متوجه تغییراتی در رفتار وی میشود که ناشی از دوران بلوغ است. "فیروزه" که در خانواده با محدودیتهایی روبهروست، سعی میکند خود را با این شرایط سازگار کند. او بعد از پشت سرگذاشتن ماجراهای بسیاری، در پایان با پسری به نام "ساسان" آشنا میشود و با وی ازدواج میکند. او به رغم میل خانوادهی شوهرش مبنی بر پسر داشتن، صاحب دختری میشود، در حالی که، از زندگیاش خوشحال و راضی است.