در هوس خیال تو
داستانهای فارسی - قرن 14
اجباری که باعث شد قدم در زندگی غریبهای آشنا بگذارد. اجباری که دنیایش را زیر و رو کرد و دورنمایی از ویرانی داشت، ولی چارهای جز پذیرفتن خود خواستهی این شرایط نبود. جریانی که آیندهاش را در قلعه تاریکی فرو میبرد، ولی جان مادرش را نجات میداد. شاید بعدها برای ساختن آینده فرصتی بیابد، ولی اگر مادرش نباشد، آیندهای هم برایش نمیماند که برای روشن شدنش بشود تلاش کرد. اجبار و اتفاقی که اگر چه نابودی آیندهاش را در پی داشت، ولی دوباره سلما را کنار عشق اولش قرار میداد؛ عشقی که سالها پیش خبر ازدواجش را شنیده بود و از هم دل بریده بودند، دیگر امیدی برای رسیدنشان به هم وجود نداشت و اکنون نیز با وجود افسون هیچ راهی برای وصال نیست و باید با قبول این اجبار در تب نداشتن این عشق بسوزد و بسازد...