و ... تن عاریه
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، داستانی است که مخاطب با خواندن آن مدام به سؤالات مختلفی درباره داشتهها و نداشته هایش فکر میکند و شخصیتهای قصه و افکارشان را رد یا تائید میکند. نویسنده در این داستان سعی کرده با طرح قصه، از قضاوت بهعنوان راوی فاصله بگیرد و خوانندهاش را وادار به قضاوت و تصمیمگیری بکند. در داستان میخوانیم:«اتوبوس هر چه به آخر خط نزدیک میشد مسافرانش هم کمتر میشدند. آنقدر در حال خودش بود که نفهمید آنها کی پیاده شدند».