مردی که میخواست زن بگیرد
داستانهای تخیلی
پا سیاه، گردنکوتاه، ابروکلفت میخواست زن بگیرد. او کلاهگیسش را بر سر گذاشت، دندانهایش را با مسواک و نخ دندان تمیز کرد و خال بزرگ هندو را بالای لبش کاشت تا جذاب به نظر بیاید. او ویولن خود را برداشت تا از هرکس که خوشش آمد، برای او آهنگ عروسی بزند تا با او ازدواج کند. پا سفید، گردندراز، چشمسیاه با هزار افاده به طرف او آمد. پا سیاه شروع به زدن آهنگ عروسی کرد، پا سفید بدش آمد و با کیف دستیاش محکم بر سر پا سیاه کوبید. کلاهگیس پا سیاه در جوی آب افتاد و خال بزرگش روی گردن دراز پا سفید پرت شد و به گردنش چسبید. چون گردن او دراز بود، هیچکس نمیتوانست به او کمک کند، سرانجام آتشنشانی با نردبان خال را با احتیاط از گردندراز پا سفید برداشت. کتاب «مردی که میخواست زن بگیرد» داستان تخیلی زن گرفتن پا سیاه گردن کوتاه، ابرو کلفت و ماجراهایی است که برای او اتفاق میافتد و برای گروه سنی «ج» به نگارش درآمده است.