داستانهای کهن پارسی
افسانهها و قصههای ایرانی - ادبیات کودکان و نوجوانان / داستانهای کوتاه فارسی
در داستان «پوپک» میخوانیم: پوپکی در جنگلی برای خودش لانه و آشیانه داشت. روزی هوای تماشای شهر به سرش زد و به آنجا رفت و روی یک دیوار نشست. بچهها با دیدن او تصمیم گرفتند، برایش دام پهن کنند، پوپک از این کار بچهها خندهاش گرفت. فرد دانایی دلیل خندة او را پرسید. پوپک هم گفت: «من که آب را در زیرزمین هم میبینم، چطور ممکن است در دام بچهها بیفتم؟ مرد دانا گفت: «به خود مغرور نشو». درست لحظهای که بچهها در دام، کرم و دانه ریختند، پوپک دام را فراموش کرد و به سمت آن رفت و گرفتار شد. پوپک بیچاره از غرور بیجای خود پشیمان شد. مرد دانا هم او را از دست بچهها نجات داد. این کتاب دربرگیرندة داستانها و افسانههای کهن فارسی برای نوجوانان است. شاه پرندگان؛ پادشاهی هوشنگ؛ غلام دریادیده؛ گوشت و گربه؛ شیر بیدم و شکم و سزای نیکی بدی است، از جمله داستانهای این مجموعه است.