کرمی که نمیخواست رازش فاش شود
این قصه از مجموعه "قصههای یک دقیقهای "ماجرای پادشاهی است که برای یافتن صاحب شلواری که باد، آن را در بالکن قصرش انداخته بود، به دروغ پاداشی تعیین میکند تا همه حیوانات جمع شوند، اما شلوار اندازه هیچ یک از آنها نیست تا این که کرمی پیدا میشود که خود را در پتویی پیچیده است .برای پوشاندن شلوار، پتو را کنار میزنند و در کمال ناباوری میبینند کرم یک پا دارد .کرم میگوید سالها است با پیچیدن پتو به دور خود راز نداشتن یک پا را پوشاندهام اما اکنون رازم بر ملا شده باید پاداش را به من بدهید .