گلفروش کوچولو و قصههای دیگر
داستانهای کوتاه / داستانهای تخیلی / داستانهای حیوانات
سالها پیش مرد شکارچی بود یک سگ وفادار و خوب داشت. روزی که برای شکار به بیابان رفته تشنگی عجیبی به او دست داد به همین خاطربه سمت چشمهای رفت تا کمی آب بخورد اما سگش پلی او را گرفت و نگذاشت جلو برود شکارچی که به شدت تشنه بود سگش را کتک زد و جلو رفت تا آب بخورد اما همین که خواست آب بخورد ناگهان مار بزرگی را دید که منتظر بود تا او را نیش بزند. شکارچی که از کارش شرمنده شده بود به وفاداری سگش پی برد. این داستان یکی از داستان قصههای رنگارنگ؛ هرشب یک قصه میباشد که برای گروه سنی «ب» و «ج» تألیف شدهاست.