مرادو
داستانهای فارسی - قرن 14
داستان حاضر، ماجرای زندگی پسر نوجوانی به نام «مرادو» است. مرادو به اتفاق مادر، خواهر و برادرش در «امیرآباد» زندگی میکند. او به همراه چند دوست، به چاهکنی مشغول است. پدرش به بندر رفته و قول بردن مرادو و خانواده را به شهر داده است. مرادو با این قول پدر، به خیالپردازی پرداخته و آرزوی تحصیل و پیشرفت در شهر را دارد. روزی مرادو به جای دوست خود «قلو» برای مرخصی به نزد خانوادهاش بازمیگردد. در آنجا خبر بازداشت شدن پدر توسط ژاندارمها را میشنود و برخلاف انتظار همگان، مرادو رفتاری متین و صبورانه در پیش میگیرد. سپس او سفارشهای «استاد مراد» را که شامل بردن چند بیل و غذا از ده است در شبی بارانی انجام میدهد و بدین ترتیب حس مسئولیتپذیری را در زندگی به نمایش میگذارد.