ترنم مهر در فصل آبی و مه
داستانهای فارسی - قرن 14
"عسل "که برای ازدواج با نامزد انتخابی خانوادهاش عازم لندن است در هواپیما با جوانی به نام "دهناد "آشنا میشود که او را از ازدواج با مردی که قبلا ندیده منع میکند .عسل به محض رسیدن به فرودگاه و مشاهده مرد مسن و آبله رویی که طبق مشخصات داده شده قبلی لباس پوشیده، با این تصور که او همسر آیندهاش است روی پنهان میکند و با دهناد میگریزد و به پانسیون خواهر وی در لندن پناه میبرد .او در آن جا با ابهامات بسیاری درباره آن پانسیون و دهناد که اکنون به هم علاقهمند شدهاند روبهرو میشود ....