انتهای سادگی
داستانهای فارسی - قرن 14
«مریم» و خواهرش «زهرا» و برادرش «سینا» با خانوادة خود زندگی میکردند. آنها از کودکی با خانوادة «سماوات» و فرزندانش «سینا» و «سمیرا» و خانوادة «شایان» و پسرشان «امیر» بزرگ شده بودند. سمیرا بهترین دوست مریم بود. مریم که دختری پاک و سادهدل بود، در جوانی عاشق پسرخالة امیر به نام «بابک» میشود، اما بابک که فردی فاسدالاخلاق بود با سمیرا ازدواج میکند و در این میان «امیر» باعث نجات مریم از فرو رفتن در پستی و خودکشی میشود. مریم بهای سادگی و خامی خود را که از دست دادن عشق بابک است، میپردازد.