جیرجیرک و مورچه
این کتاب حکایت جیرجیرکی است که در یک جنگل زیبا زندگی میکرد. روزی جیرجیرک در حالی که روی گلها بازی میکرد، مورچهای را دید که دانهای را حمل میکند. جیرجیرک به مورچه میگوید شما مورچهها چقدر کار میکنید بیایید مثل من از این گلها و هوا لذت ببرید. مورچه در جوابش میگوید ما اکنون کار میکنیم تا در زمستان که هوا سرد است و غذایی نیست دچار مشکل نشویم به تو هم پیشنهاد میکنم که به فکر زمستان باشی. اما جیرجیرک به حرفهای مورچه توجهی نداشت تا اینکه کم کم زمستان با سوز و سرما فرارسید. و جیرجیرک نه آب و غذایی و نه جایی برای زندگی داشت و ...